چوپان جَوگیر

    بیایم. قدری باد ساکت شدوچوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود

   را محکم گرفت. گفت: ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی

   و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی.

   نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم... 
   قدری پایین تر آمد. وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت: ای امام زاده نصف گله را چطور

   نگهداری می کنی؟

   آنهار ا خودم نگهداری می کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دهم. 
   وقتی کمی پایین تر آمد گفت: بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو، پشمش

   مال من به عنوان دستمزد. وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد

   امامزاده انداخت و گفت: مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی

    کردیم غلط زیادی که جریمه ندارد !!


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : awaiting |
  • آسمان
  • سبزک