جاده های دلتنگی

 داشتم می رفتم که با همه چیز خداحافظی کنم .

داشتم می رفتم تااز این دنیا،با تمام نیرنگ ها،بدیهاوپستی هایش فرارکنم .گمان نمی کردم چشمی درجستجوی من  

باشد. درراهی بودم که ازانتهایش خبرنداشتم وهرچه بیشترپیش میرفتم .بیشتررنج می بردم .ازهمهچیزدل بریده بودم.

درانتظار مردن لحظه هاراسپری میکردم .

دیگرحتی افتادن برگ درختان هم مرا ناراحت نمی کرد.

دلم ازسنگ شده بود ،وجودم سردٍسرد.تنهابرای خاک زنده بودم .من درنظردرختان ،گلهاوزلالی چشمه ها مرده بودم .

من بازندگی لج کرده بودم وزندگی هم به عکس العملهای من میخندید.حاضرنبودم که ببینم درزندگی شکست خورده ام

تمام حرفها واشکهایم راپشت غرورم پنهان کرده بودم .

نمی خواستم که کسی برایم گریه کند. من تصور میکردم راهی برای بازشگت وجود ندارد .ازسراسروجودم غرورم

میجوشید ،که از بازگشتنم خورداری می کرد.تااینکه سحر،بویگلهای کنارجاده نظرم راجلب کرد.اززمانی که پادراین راه

گذاشته ام این اولین چیزی بود که نظرم راجلب میکرد .بادموسیقی زندگی را می نواخت ومن با گلها میرقصیدم .دیگر 

واژه زندگی برایم زیبا بود.زنده بودم تا زندگی کنم .افسوس که یک برگ پاییزی همه چیز را دوباره از من گرفت وباز دراین 

دنیا تنهای تنها شدم .دلم میخواست فریاد بکشم وانتقام بگیرم .اما بر لبهای من ترانه سکوت جاری بود. از پشت پرچین

سکوت به زندگی نگاه می کردم .

دلم می خواست برگردم ،ولی داغ گلهای کنارجاده دردلم تازه می شد. مجبورم شدم دراین راه بی پایان جلوتر 

روم......



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : awaiting |
  • آسمان
  • سبزک