انتظار

    در ین سرای بی کسی ،کسی به درنمی زند 

    به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند 

    یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند 

    کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند 

    نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار 

    دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند 

    گذر گهی ست پر ستم که اندر او به غیر غم 

    یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند 

    دل خراب من دگر خراب تر نمی شود 

    که خنجر غمت از ین خراب تر نمی زند !

    چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته 

    برو که هیچکس ندا به گوش کر نمی زند ! 

    نه سایه دارم و نه بر ، بیفکنندم و سزاست 

    اگرنه بر درخت تر کسی تبر نمی زند .

    

     



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : awaiting |

 آری آغاز عشق است ، تنها نشانه جاودان این جهان .

واژه ای خاص که آفریده شد تا وجود آدمی را برای ابد تسخیر سازد .

پروردگار آدم را از مشتی خاک برگرفت و از خود در او دمید

ویقینا هرکه پروردگار در او بدمد عاشق می شود

بی شک برترین هدف آفرینش عشق است

و والاترین وظیفه ادم عاشقی است

او می فرماید : شما آفریده شدید تا عاشق باشید و تنها آزمونتان

همین است .

ونیز عشق مجال سخن گفتن است بامن ،پس با من گفتگو کنید .

عشق همان مجعزه ایست که خاک را به نور بدل می سازد .

عشق نام من است و نام دیگر آدم .

پس به سوی من آئید که برترین شما عاشقترین شماست .

پس بار پروردگارا : از من هر آنچه دارم و هرآنچه خواهی بگیر

باشد که دنیای فانی و بهشت ابدی را نداشته باشم ،

اما نباشد ، هرگز نباشد ، که در قلبم عشق نباشد .

                                                  هرگز نباشد .

امید که تا اخرین روز خدا سینه ای بی عشق مباد ، آمین .



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : awaiting |

من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد 

نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد

من که می دانم تا سرگرم بزم هستی ام

مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان می رسد

                               «پس چرا ، پس چرا عاشق نباشم »

 

من که می دانم به دنیا اعتباری نیست نیست

بین مرگ و آدمی قول و قراری نیست نیست

من که می دانم اجل ناخوانده و بی دادگر

سرزده می آید و راه فراری نیست نیست

                             «پس چرا ، پس چرا عاشق نباشم »

 

من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد

نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد

                            « پس چرا ، پس چرا عاشق نباشم »      



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : awaiting |

 حالش خیلی عجیب بود

فهمیدم با بقیه فرق میکنه

گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه

گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم

گفت: دارم میمیرم

گفتم: یعنی چی؟

گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه

گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟

گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.

گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده 

با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟

فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گولش زد

گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟

گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم

از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،

تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم

خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم

اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت

خیلی مهربون شدم

دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد

با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن

آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه

سرتونو درد نیارم

من کار میکردم اما حرص نداشتم

بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم

ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم

گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم

مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم

الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم

حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟

گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه

آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر

داشت میرفت

گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟

گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!

یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم.

با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟

گفت: بیمار نیستم!

هم کفرم داشت در میومد و هم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟

گفت: فهمیدم مردنیم

رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم

گفتن: نه ، گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!

خلاصه ما رفتنی هستیم

کی ش فرقی داره مگه؟

باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد.



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : awaiting |

 کاش عاشقت نبودم  ، که اینگونه بسوزم به پایت ، که اینگونه بمانم در حسرت دیدارت
کاش عاشقت نبودم که عذاب بکشم ، تمام دردهای دنیا را بر دوش بکشم . . .
که شبهایم  را با چشمان خیس سحر کنم ، روزهایم را با دلتنگی و انتظار به سر کنم
کاش عاشقت نبودم که اینگونه دلم سوخته نباشد ، در هوای سرد عشقت افسرده نباشد
کاش عاشقت نبودم که اینک تنها باشم ، تو نباشی و من پریشان باشم ، تو نباشی و من دیوانه و سرگردان باشم . . .
کاش عاشقت نبودم که اینک لحظه هایم بیهوده بگذرد ، فصلهایم بی رنگ بگذرند ، تا حتی دلم به خزان نیز خوش نباشد . . .
تقصیر خودم بود که هوای عاشقی به سرم زد ، تا خواستم فرار کنم ، عشق تیر خلاصش را به بال و پرم زد ، تا خواستم دلم را پشیمان کنم ، دلم ، دل به دریا زد . . .
دل به دریا زد و بدجور غرق شد ، همه امیدهایم زیر آب محو شد . . .
کاش عاشقت نبودم که اینک از دست تو ناله کنم ، شب و روز دلم را سرزنش کنم  . . .
قلبم میلرزد ، تمام وجودم تمنای آغوشی را میکند که آن آغوش رویاییست که گاهی فکر میکنم رسیدن به آن محال است
چشمانم دیگر از اشک ریختن سویی ندارند ، چشمانی که تمام لحظه ها انتظار این را میکشند که به دیدار چشمان تو بیایند
کاش عاشق دل بی وفایت نبودم ، بی نیاز بودم ، مثل خودت بیخیال بودم ، کاش مهم نبود برایم بودنت ، دیگر احساس نیاز نمیکردم در تمام لحظه های نبودنت !



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : awaiting |

  

در باغ پنهان خود، در جستجوی گلی بدون ایراد هستم،
در انتظار بهترین ساعت زندگی خود
در باغ پنهانم
هرچند چون برگی بر زمین می افتم ،
اما هنوز باور دارم،
که تو دانه ای را در زمین میکاری
و من رشد آنرا به تماشا می نشینم .
نمیدانم کجا هستم،
و چهره ام کجاست!

ادامه مطلب 


ادامه مطلب
تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : awaiting |

 

 

عکس عاشقانه ، عاشقانه ترین نوشته ها

باران ببــار

تمــامـ ِ خاطـره هــا را بشــور


تمــامـ ِ دوستــتـ دارمـ هــا

تمامـ ِ عاشقــانــهـ هــا

ببــار کهـ مـنـ هــمـ شــرمـ نکنــمـ

مـن هــمـ ببــارمـ ...


Akram_beigi


بقیه در ادامه مطلب 

 



ادامه مطلب
تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : awaiting |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد
  • آسمان
  • سبزک